[فعل]

to cry

/krɑɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: cried] [گذشته: cried] [گذشته کامل: cried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گریه کردن اشک ریختن

مترادف و متضاد shed tears sob weep laugh
  • 1."There, there, don't cry," she said.
    1. او گفت، «نازی، نازی، گریه نکن.»
  • 2.He cried for joy when he heard that his son had been found alive and well.
    2. او از خوشحالی گریه کرد، وقتی شنید پسرش زنده و سالم پیدا شده‌است.
  • 3.I could hear someone crying in the next room.
    3. من می‌توانستم بشنوم کسی در اتاق بغلی گریه می‌کرد.
  • 4.We all laughed until we cried.
    4. ما آنقدر خندیدیم که اشک ریختیم [اشک‌مان درآمد].
to cry for somebody/something
برای کسی/چیزی گریه کردن
  • The baby was crying for its mother.
    بچه داشت برای مادرش گریه می‌کرد.
to cry about/over something/somebody
به خاطر/سر چیزی/کسی گریه کردن
  • I am too old to be crying over some young guy.
    من بزرگ‌تر از این حرف‌ها هستم که به خاطر یک مرد جوان گریه کنم.
to cry with something
از چیزی گریه کردن
  • He cried with rage.
    او از (فرط) خشم گریه کرد.
to cry ones eyes/heart out
به‌شدت گریه کردن
  • I found him crying his eyes out.
    من او را در حالی که به‌شدت گریه می‌کرد، یافتم.
to cry oneself to sleep
از فرط گریه خوابیدن [آنقدر گریه کردن که خوابیدن]
  • That night she cried herself to sleep.
    آن شب او آنقدر گریه کرد که خوابش برد [با گریه به خواب رفت].

2 فریاد زدن داد زدن، با صدای بلند چیزی گفتن

مترادف و متضاد call shout yell whisper
to cry for something
برای چیزی فریاد زدن
  • She ran to the window and cried for help.
    او به‌سمت پنجره دوید و برای کمک فریاد زد.
to cry + speech
با صدای بلند گفتن + نقل قول
  • "Look out!" she cried.
    او با صدای بلند گفت: «مواظب باش!»
[اسم]

cry

/krɑɪ/
قابل شمارش

3 فریاد

معادل ها در دیکشنری فارسی: بانگ داد نهیب نعره عربده فریاد
مترادف و متضاد call shout yell
to give a cry of anguish/despair/surprise/terror...
فریادی از (فرط) رنج/اندوه/تعجب/ترس و... زدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان