Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گریه کردن
2 . فریاد زدن
3 . فریاد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to cry
/krɑɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: cried]
[گذشته: cried]
[گذشته کامل: cried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گریه کردن
اشک ریختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبغوره گرفتن
اشک ریختن
ونگ زدن
گریه کردن
گریستن
مترادف و متضاد
shed tears
sob
weep
laugh
1."There, there, don't cry," she said.
1. او گفت، «نازی، نازی، گریه نکن.»
2.He cried for joy when he heard that his son had been found alive and well.
2. او از خوشحالی گریه کرد، وقتی شنید پسرش زنده و سالم پیدا شدهاست.
3.I could hear someone crying in the next room.
3. من میتوانستم بشنوم کسی در اتاق بغلی گریه میکرد.
4.We all laughed until we cried.
4. ما آنقدر خندیدیم که اشک ریختیم [اشکمان درآمد].
to cry for somebody/something
برای کسی/چیزی گریه کردن
The baby was crying for its mother.
بچه داشت برای مادرش گریه میکرد.
to cry about/over something/somebody
به خاطر/سر چیزی/کسی گریه کردن
I am too old to be crying over some young guy.
من بزرگتر از این حرفها هستم که به خاطر یک مرد جوان گریه کنم.
to cry with something
از چیزی گریه کردن
He cried with rage.
او از (فرط) خشم گریه کرد.
to cry ones eyes/heart out
بهشدت گریه کردن
I found him crying his eyes out.
من او را در حالی که بهشدت گریه میکرد، یافتم.
to cry oneself to sleep
از فرط گریه خوابیدن [آنقدر گریه کردن که خوابیدن]
That night she cried herself to sleep.
آن شب او آنقدر گریه کرد که خوابش برد [با گریه به خواب رفت].
2
فریاد زدن
داد زدن، با صدای بلند چیزی گفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داد زدن
داد کشیدن
عربده کشیدن
فریاد زدن
مترادف و متضاد
call
shout
yell
whisper
to cry for something
برای چیزی فریاد زدن
She ran to the window and cried for help.
او بهسمت پنجره دوید و برای کمک فریاد زد.
to cry + speech
با صدای بلند گفتن + نقل قول
"Look out!" she cried.
او با صدای بلند گفت: «مواظب باش!»
[اسم]
cry
/krɑɪ/
قابل شمارش
3
فریاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بانگ
داد
نهیب
نعره
عربده
فریاد
مترادف و متضاد
call
shout
yell
to give a cry of anguish/despair/surprise/terror...
فریادی از (فرط) رنج/اندوه/تعجب/ترس و... زدن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
crwth
crutch
crusty
crustacean
crushed
cry a river
cry eyes out
cry for the moon
cry foul
cry off
کلمات نزدیک
cruz
crux
crutch
crusty
crustaceous
cry one's heart out
cry out
cry over spilled milk
cry wolf
crybaby
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان