[اسم]

damage

/ˈdæmɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غرامت خسارت، جریمه

مترادف و متضاد cost expense price
to pay damages
غرامت پرداختن
  • He was ordered to pay damages totaling £30,000.
    به او دستور داده شد که جمعا 30 هزار پوند غرامت بپردازد.
to sue for damages
برای گرفتن غرامت شکایت کردن
  • They intend to sue for damages.
    آن‌ها قصد دارند برای گرفتن غرامت شکایت کنند.

2 صدمه آسیب

مترادف و متضاد harm injury
to do damage
آسیب زدن
  • The storm didn't do much damage.
    طوفان آسیب زیادی نزد.
damage to something/somebody
آسیب به چیزی/کسی
  • 1. damage to a person’s reputation
    1. آسیب به آبروی یک نفر
  • 2. The earthquake caused damage to property.
    2. زمین‌لرزه منجر به آسیب به ملک شد.
serious/severe/extensive/permanent/minor damage
صدمه جدی/شدید/گسترده/دایمی/خفیف
brain/liver ... damage
آسیب مغزی/کبدی و...
fire/smoke/bomb/storm damage
صدمات [ناشی از] آتش/دود/بمب/طوفان
[فعل]

to damage

/ˈdæmɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: damaged] [گذشته: damaged] [گذشته کامل: damaged]

3 آسیب رساندن صدمه زدن، خراب کردن

مترادف و متضاد harm impair injure improve repair
to damage something/somebody
آسیب رساندن به چیزی/کسی [خراب کردن]
  • 1. Many buildings were badly damaged during the war.
    1. ساختمان‌های زیادی در حین جنگ، به‌طرز بدی آسیب دیدند.
  • 2. The fire badly damaged the town hall.
    2. آتش به‌شدت سالن شهر را خراب کرد.
  • 3. The house was badly damaged by the fire.
    3. آن خانه به‌طرز بدی در آتش‌سوزی آسیب دید [صدمه دید].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان