[فعل]

to darken

/ˈdɑrkən/
فعل ناگذر
[گذشته: darkened] [گذشته: darkened] [گذشته کامل: darkened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تاریک شدن سیاه شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاریک شدن
  • 1.The sky began to darken as the storm approached.
    1. با نزدیک شدن توفان، آسمان شروع به تاریک شدن کرد.

2 تاریک کردن سیاه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاریک کردن
  • 1.The evening shadows darkened the room.
    1. سایه‌های شبانگاه اتاق را تاریک کردند.

3 تیره‌وتار کردن

  • 1.It was a tragedy that darkened his later life.
    1. یک تراژدی بود که زندگی‌اش را بعدها تیره‌وتار کرد.

4 عصبانی شدن ناراحت شدن

  • 1.As he got drunker, his mood darkened.
    1. همین که مست‌تر می‌شد، حالش ناراحت‌تر می‌شد.

5 عصبانی کردن ناراحت کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان