[اسم]

dash

/dæʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حرکت (سریع) دو تند، هجوم

مترادف و متضاد race run rush
a mad dash
هجوم سریع و دیوانه‌وار
  • When the doors opened, there was a mad dash for seats.
    وقتی درها باز شدند، هجومی دیوانه‌وار برای گرفتن جا صورت گرفت.
dash to something/someplace
دوی تند به سمت چیزی/جایی
  • a 60-mile dash to safety
    60 مایل دوی تند (طی کردن) برای رسیدن به مکان امن
to make a dash
به سرعت دویدن
  • I made a dash for the toilets.
    به سرعت به طرف دستشویی حرکت کردم [دویدم].

2 خط تیره

  • 1.a series of dots and dashes historically were used to transmit information.
    1. در قدیم یک سری نقطه و خط تیره برای انتقال اطلاعات مورد استفاده قرار می‌گرفتند.
  • 2.Put a dash before that word.
    2. قبل از آن واژه، یک خط تیره بگذار.

3 اندکی مقدار کمی، ذره ای

مترادف و متضاد small amount sprinkle touch lashings
a dash of something
اندکی (از) چیزی
  • 1. Add a dash of lemon juice.
    1. اندکی آب‌لیمو اضافه کن.
  • 2. The rug adds a dash of color to the room.
    2. قالیچه اندکی رنگ به اتاق می‌افزاید.

4 داشبورد

معادل ها در دیکشنری فارسی: داشبورد
informal
مترادف و متضاد dashboard fascia
  • 1.Scott looked at the clock on the dash.
    1. "اسکات" به ساعت روی داشبورد نگاه کرد.
توضیحاتی در رابطه با dash
واژه dash در این مفهوم، شکل کوتاه شده واژه dashboard است.

5 دو سرعت (ورزش)

  • 1.There were 12 competitors in the two-hundred-meter dash.
    1. 12 شرکت‌کننده در دوی سرعت دویست متر حضور داشتند.
the 100-meter dash
دوی سرعت 100 متر
  • The contestants lined up for the 100-meter dash.
    رقابت‌کنندگان برای دوی سرعت 100 متر به خط شدند.
[فعل]

to dash

/dæʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: dashed] [گذشته: dashed] [گذشته کامل: dashed]

6 با عجله رفتن عجله کردن، به سرعت رفتن

مترادف و متضاد bolt race rush dawdle
  • 1.I've been dashing around all day.
    1. من تمام روز با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت.
  • 2.Mary’s always dashing from one meeting to another.
    2. "ماری" همیشه با عجله از یک جلسه به جلسه دیگر می‌رود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان