[صفت]

demanding

/dɪˈmæn.dɪŋ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more demanding] [حالت عالی: most demanding]

1 دشوار پرمسئولیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: شاق مشکل
  • 1.She has a busy and demanding job.
    1. او شغلی پرمشغله و دشوار دارد.

2 پرتوقع

  • 1.She's a very demanding child.
    1. او بچه‌ای بسیار پرتوقع است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان