Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . الزامات
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
demands
/dɪmˈændz/
غیرقابل شمارش
1
الزامات
مطالبات، توقعات
the demands of modern life/children, ...
توقعات زندگی مدرن/بچهها و ...
The demands of modern life are killing me.
توقعات زندگی مدرن دارد مرا میکشد.
to make demands on someone/something
کسی/چیزی را تحت فشار قرار دادن/توقعات زیادی از کسی/چیزی داشتن
1. Flying makes enormous demands on pilots.
1. پرواز، خلبانان را تحت فشار بسیار زیادی میگذارد.
2. I can tell the new software is really making demands on my old computer.
2. میتوانم بگویم که این نرمافزار جدید دارد واقعاً رایانه قدیمی من را تحت فشار زیادی قرار میدهد.
3. The curriculum makes great demands on the teacher.
3. این برنامه آموزشی، معلم را تحت فشار بسیار زیادی میگذارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
settle one's affairs
you know
wavy-haired
voice technology
untidy-looking
take up on
take up with
result in
claim responsibility
claim attention
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان