[اسم]

demands

/dɪmˈændz/
غیرقابل شمارش

1 الزامات مطالبات، توقعات

the demands of modern life/children, ...
توقعات زندگی مدرن/بچه‌ها و ...
  • The demands of modern life are killing me.
    توقعات زندگی مدرن دارد مرا می‌کشد.
to make demands on someone/something
کسی/چیزی را تحت فشار قرار دادن/توقعات زیادی از کسی/چیزی داشتن
  • 1. Flying makes enormous demands on pilots.
    1. پرواز، خلبانان را تحت فشار بسیار زیادی می‌گذارد.
  • 2. I can tell the new software is really making demands on my old computer.
    2. می‌توانم بگویم که این نرم‌افزار جدید دارد واقعاً رایانه قدیمی من را تحت فشار زیادی قرار می‌دهد.
  • 3. The curriculum makes great demands on the teacher.
    3. این برنامه آموزشی، معلم را تحت فشار بسیار زیادی می‌گذارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان