[فعل]

to deter

/dɪˈtɜːr/
فعل گذرا
[گذشته: deterred] [گذشته: deterred] [گذشته کامل: deterred]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جلوگیری کردن منصرف کردن

مترادف و متضاد discourage hinder
  • 1.I told him I wasn't interested, but he wasn't deterred.
    1. من به او گفتم که علاقه‌ای ندارم اما او منصرف نشد.
  • 2.These measures are designed to deter an enemy attack.
    2. این اقدامات برای جلوگیری کردن از حمله دشمن برنامه‌ریزی شد‌ه‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان