تا وقتی بمیرم [تا روز مرگم]، آن را فراموش نخواهم کرد.
to die a violent/painful/natural ... death
به مرگ خشونتآمیز/دردناک/طبیعی و ... مردن
I'm ready to die a violent death.
من آمادهام که به مرگ خشونتآمیزی بمیرم.
to die + adj/+ noun
در حال خاصی مردن
1.
At least they died happy.
1.
حداقل آنها خوشحال مردند.
2.
He died a poor man.
2.
او در حال فقر مرد [او یک مرد فقیر مرد].
3.
She died young.
3.
او جوان مرد.
to die in accident
در حادثه مردن
Twelve people died in the accident.
دوازده نفر در آن حادثه مردند.
کاربرد فعل die به معنای مردن
فعل die به معنای دیگر زنده نبودن و "مردن" است. این فعل حالت خنثی دارند، یعنی برای انسانها، حیوانات و گیاهان اطلاق میگردد. حالت رسمی این فعل pass away (فوت کردن) است که مختص انسانهاست. مثلا:
".Her husband died suddenly last week" (شوهرش هفته پیش ناگهان مرد.)
".That plant's died" (آن گیاه مرد [خشک شد].)
- وقتی میخواهیم بگوییم فردی به دلیل چیزی مرد، از عبارت die of/from something استفاده میکنیم. مثلا:
"to die of/from cancer" (از/به خاطر سرطان مردن)
- عبارت die for something یعنی "به خاطر چیزی مردن". مثلا:
".He died for his beliefs" (او به خاطر عقایدش مرد.)
- فعل die گاهی همراه با صفت و گاهی همراه با اسم میآید. برای هر کدام مثالی میزنیم:
".She died young" (او جوان مرد.)
".He died a poor man" (او در پیری مرد.)
- فعل die در کاربرد اصطلاحی مفهوم "از بین رفتن" "خشک شدن" یا "محو شدن" دارد. مثلا:
".The old customs are dying" (سنتهای قدیمی دارند از بین میروند.)
".The words died on my lips" (واژهها روی لبهایش خشک شدند.)
2
بسیار مشتاق (چیزی) بودن
بهشدت (چیزی را) خواستن، برای چیزی مردن (مجازی)
to be dying for something/to do something
برای چیزی/انجام کاری بسیار مشتاق بودن [بهشدت چیزی را خواستن]
1.
It’s so hot! I’m dying for a drink.
1.
(هوا) خیلی گرم است! دلم خیلی نوشیدنی میخواهد [دارم میمیرم برای یک نوشیدنی].