[فعل]

to die

/dɑɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: died] [گذشته: died] [گذشته کامل: died]
مشاهده در دیکشنری تصویری
to die of/from something
از/به‌خاطر چیزی مردن
  • She died of cancer.
    او از سرطان مرد.
to die for something
به‌خاطر/برای چیزی مردن
  • He died for his beliefs.
    او به‌خاطر اعتقاداتش مرد.
to ones dying day
تا روز مرگ/تا وقت مردن
  • I'll never forget it to my dying day.
    تا وقتی بمیرم [تا روز مرگم]، آن را فراموش نخواهم کرد.
to die a violent/painful/natural ... death
به مرگ خشونت‌آمیز/دردناک/طبیعی و ... مردن
  • I'm ready to die a violent death.
    من آماده‌ام که به مرگ خشونت‌آمیزی بمیرم.
to die + adj/+ noun
در حال خاصی مردن
  • 1. At least they died happy.
    1. حداقل آنها خوشحال مردند.
  • 2. He died a poor man.
    2. او در حال فقر مرد [او یک مرد فقیر مرد].
  • 3. She died young.
    3. او جوان مرد.
to die in accident
در حادثه مردن
  • Twelve people died in the accident.
    دوازده نفر در آن حادثه مردند.
کاربرد فعل die به معنای مردن
فعل die به معنای دیگر زنده نبودن و "مردن" است. این فعل حالت خنثی دارند، یعنی برای انسان‌ها، حیوانات و گیاهان اطلاق می‌گردد. حالت رسمی این فعل pass away (فوت کردن) است که مختص انسان‌هاست. مثلا:
".Her husband died suddenly last week" (شوهرش هفته پیش ناگهان مرد.)
".That plant's died" (آن گیاه مرد [خشک شد].)
- وقتی می‌خواهیم بگوییم فردی به دلیل چیزی مرد، از عبارت die of/from something استفاده می‌کنیم. مثلا:
"to die of/from cancer" (از/به خاطر سرطان مردن)
- عبارت die for something یعنی "به خاطر چیزی مردن". مثلا:
".He died for his beliefs" (او به خاطر عقایدش مرد.)
- فعل die گاهی همراه با صفت و گاهی همراه با اسم می‌آید. برای هر کدام مثالی می‌زنیم:
".She died young" (او جوان مرد.)
".He died a poor man" (او در پیری مرد.)
- فعل die در کاربرد اصطلاحی مفهوم "از بین رفتن" "خشک شدن" یا "محو شدن" دارد. مثلا:
".The old customs are dying" (سنت‌های قدیمی دارند از بین می‌روند.)
".The words died on my lips" (واژه‌ها روی لب‌هایش خشک شدند.)

2 بسیار مشتاق (چیزی) بودن به‌شدت (چیزی را) خواستن، برای چیزی مردن (مجازی)

to be dying for something/to do something
برای چیزی/انجام کاری بسیار مشتاق بودن [به‌شدت چیزی را خواستن]
  • 1. It’s so hot! I’m dying for a drink.
    1. (هوا) خیلی گرم است! دلم خیلی نوشیدنی می‌خواهد [دارم می‌میرم برای یک نوشیدنی].
  • 2. My brother is dying to meet you.
    2. برادرم بسیار مشتاق دیدن شما است.

3 از کار افتادن خاموش شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاموش شدن
informal
مترادف و متضاد break down stop working
  • 1.The washing machine just died.
    1. ماشین لباس‌شویی همین الان از کار افتاد.
to die on somebody
خراب شدن چیزی جلوی چشم کسی
  • My car just died on me.
    ماشینم همین الان جلوی چشمم خراب شد.
[اسم]

die

/dɑɪ/
قابل شمارش
[جمع: dice]

4 تاس (بازی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان