[فعل]

to diffuse

/dɪˈfjus/
فعل ناگذر
[گذشته: diffused] [گذشته: diffused] [گذشته کامل: diffused]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پخش شدن اشاعه پیدا کردن

مترادف و متضاد disperse spread out
  • 1.The idea of equality and liberty diffused through society after the French Revolution.
    1. اندیشه برابری و آزادی پس از انقلاب فرانسه در میان (افراد) جامعه اشاعه پیدا کرد.

2 اشاعه دادن پخش کردن

formal
  • 1.The problem is how to diffuse power without creating anarchy.
    1. مشکل چگونگی اشاعه دادن قدرت بدون به‌وجود آوردن هرج‌ومرج است.
[صفت]

diffuse

/dɪˈfjus/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more diffuse] [حالت عالی: most diffuse]

3 پراکنده پخش‌شده، پخش‌وپلا

مترادف و متضاد dispersed scattered concentrated
diffuse thoughts
افکار پراکنده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان