[فعل]

to digest

/daɪˈdʒest/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: digested] [گذشته: digested] [گذشته کامل: digested]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هضم کردن هضم شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: هضم کردن گواریدن
مترادف و متضاد break down dissolve
  • 1.You should allow a little time after a meal for the food to digest.
    1. بعد از یک وعده غذایی باید کمی وقت بدهی [صبر کنی] تا غذا هضم شود.
to digest something
چیزی را هضم کردن
  • Humans cannot digest plants such as grass.
    انسان‌ها نمی‌توانند گیاهانی مانند علف را هضم کنند.

2 فهمیدن هضم کردن (مطلب، اطلاعات و...)

مترادف و متضاد assimilate dissolve grasp understand
to digest something
چیزی را فهمیدن/هضم کردن
  • 1. He digested this piece of news with mixed feelings.
    1. او این خبر را با احساسات متناقض هضم کرد.
  • 2. He paused, waiting for her to digest the information.
    2. او مکث کرد و منتظر شد تا او اطلاعات را هضم کند.
  • 3. You need to give me time to digest this report.
    3. باید به من زمان بدهی تا این گزارش را بفهمم.
[اسم]

digest

/daɪˈdʒest/
قابل شمارش

3 چکیده خلاصه

مترادف و متضاد abstract summary synopsis
news digest
چکیده اخبار [خبر]
  • Have you read the monthly news digest?
    چکیده ماهانه اخبار را خوانده‌ای؟
a digest of something
چکیده/خلاصه چیزی
  • A digest of the research findings is now available.
    چکیده‌ای از یافته‌های پژوهش اکنون دردسترس هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان