[اسم]

dilemma

/dəˈlem.ə/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوراهی معضل، مخمصه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دوراهی
مترادف و متضاد conundrum predicament quandary
  • 1.In "The Lady or the Tiger," the hero had the dilemma of which door to open.
    1. در [داستان] "بانو یا ببر" قهرمان بر سر دوراهی بود که کدام در را باز کند.
  • 2.It is sensible not to panic in the face of a dilemma.
    2. منطقی است که در مواجهه با دوراهی هراسان نشوید.
  • 3.Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not.
    3. "لاتی" با دوراهی مواجهه شد که آیا عملیات را تأیید کند یا نه.
a moral dilemma
معضل اخلاقی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان