[اسم]

discipline

/ˈdɪs.ə.plən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انضباط نظم

معادل ها در دیکشنری فارسی: انتظام انضباط
to keep/maintain discipline
نظم را حفظ کردن
  • A good teacher knows how to maintain discipline.
    یک معلم خوب می‌داند چطور نظم را حفظ کند.
high standards of discipline
استانداردهای بالای انضباطی
  • The school has a reputation for high standards of discipline.
    آن مدرسه به خاطر استانداردهای بالای انضباطی شهرت دارد.
strict discipline
انضباط سفت و سخت
  • Strict discipline is imposed on army recruits.
    انضباط سفت و سختی بر نیروهای تازه استخدام‌شده نظامی تحمیل می‌شود.

2 رشته درسی رشته دانشگاهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: رشته
formal
  • 1.The new recruits were drawn from a range of academic disciplines.
    1. کارکنان جدید از طیف گسترده‌ای از رشته‌های دانشگاهی انتخاب شده بودند.

3 تادیب

معادل ها در دیکشنری فارسی: تادیب ادب
[فعل]

to discipline

/ˈdɪs.ə.plən/
فعل گذرا
[گذشته: disciplined] [گذشته: disciplined] [گذشته کامل: disciplined]

4 منضبط کردن تادیب کردن، تنبیه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادب کردن مجازات کردن گوشمالی دادن
مترادف و متضاد teach train
to discipline somebody (for something)
کسی را تنبیه کردن (برای چیزی)
  • The officers were disciplined for using racist language.
    افسرها برای استفاده از زبان نژادپرستانه [برای بیان حرف نژادپرستانه] تنبیه شدند.
to discipline somebody to do something
کسی را برای انجام کاری منضبط کردن
  • You must discipline yourself to work harder.
    شما باید خود را منضبط کنید تا سخت‌تر کار کنید.

5 کنترل کردن به‌نظم درآوردن، تربیت کردن

مترادف و متضاد control educate train
to discipline somebody
کسی را تربیت کردن
  • the best ways of disciplining your child
    بهترین راه‌های تربیت کردن کودکتان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان