[فعل]

to discharge

/dɪsˈtʃɑːrdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: discharged] [گذشته: discharged] [گذشته کامل: discharged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آزاد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خارج کردن ول کردن
  • 1.He was conditionally discharged after admitting the theft.
    1. او بعد از اعتراف به دزدی به قید شرط آزاد شد.

2 مرخص کردن ترخیص کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برکناری تخلیه کردن مرخص کردن
  • 1.He was discharged from the army following his injury.
    1. او به‌خاطر جراحت از ارتش مرخص شد.
  • 2.Patients were being discharged from the hospital too early.
    2. بیماران خیلی زودتر از معمول از بیمارستان ترخیص می‌شدند.

3 تخلیه کردن خالی کردن

  • 1.The factory was fined for discharging chemicals into the river.
    1. کارخانه برای تخلیه کردن مواد شیمیایی به درون رودخانه جریمه شد.

4 ترشح کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشت کردن
[اسم]

discharge

/dɪsˈtʃɑːrdʒ/
قابل شمارش

5 ترخیص (بیمارستان، ارتش و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: انفصال ترخیص
مترادف و متضاد dismissal

6 آبدهی (کمیت) دبی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آبدهی تخلیه

7 ترشح

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترشح
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان