[فعل]

to discern

/dɪˈsɜːrn/
فعل گذرا
[گذشته: discerned] [گذشته: discerned] [گذشته کامل: discerned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشخیص دادن پی بردن، فهمیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تشخیص دادن تمیز دادن
مترادف و متضاد detect make out perceive
  • 1.He discerned a certain coldness in their welcome.
    1. او سردی خاصی در خوشامد گویی آنها تشخیص داد.
  • 2.I quickly discerned that something was wrong.
    2. من به سرعت پی بردم که چیزی درست نبود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان