Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بیماری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
disease
/dəˈziːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیماری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیماری
مرض
مترادف و متضاد
ailment
illness
infection
sickness
health
heart/liver/kidney... disease
بیماری قلبی/کبدی/کلیوی و...
He is being treated for kidney disease.
او به خاطر بیماری کلیوی تحت درمان است.
the spread of disease
شیوع بیماری
health measures to prevent the spread of disease
اقدامات سلامتی برای جلوگیری از شیوع بیماری
an infectious/contagious disease
بیماری مسری/واگیردار
The disease is highly contagious.
این بیماری بسیار واگیردار است.
to suffer from a disease
به بیماری مبتلا بودن
He suffers from a rare blood disease.
او مبتلا به یک بیماری خونی نادر است.
to cause a disease
باعث بیماری شدن
The fumes have caused skin diseases among the villagers.
دود باعث بیماریهای پوستی در بین روستاییها شده است.
to catch/get/contract/develop a disease
یک بیماری گرفتن/دچار شدن/مبتلا شدن/گرفتن
1. A few years ago, she developed a serious lung disease.
1. چند سال پیش، او مبتلا به یک بیماری ریوی جدی شد.
2. He caught the disease while travelling in Africa.
2. او هنگام سفر در آفریقا مبتلا به یک بیماری شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disdainful
disdain
discussion forum
discussion
discuss an issue in-depth
diseased
disembark
disembarkation
disembodied
disembogue
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان