[فعل]

to disenfranchise

/dɪsɪnˈfrænˌʧaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: disenfranchised] [گذشته: disenfranchised] [گذشته کامل: disenfranchised]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از حقوق شهروندی محروم کردن

مترادف و متضاد disfranchise enfranchise
  • 1.Many disabled people were disenfranchised because of lack of access.
    1. بسیاری از معلولین به خاطر نبود (راه) دسترسی (مخصوص معلولین) از حقوق شهروندی محروم شدند.

2 (از امتیاز یا حق ویژه‌ای) محروم کردن (به ویژه حق رأی)

مترادف و متضاد disfranchise
  • 1.The law disenfranchised some 3,000 voters on the basis of a residence qualification.
    1. قانون حدود 3000 رأی‌دهنده را بر مبنای صلاحیت‌های شهروندی (از حق رأی) محروم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان