Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از حقوق شهروندی محروم کردن
2 . (از امتیاز یا حق ویژهای) محروم کردن (به ویژه حق رأی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to disenfranchise
/dɪsɪnˈfrænˌʧaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: disenfranchised]
[گذشته: disenfranchised]
[گذشته کامل: disenfranchised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از حقوق شهروندی محروم کردن
مترادف و متضاد
disfranchise
enfranchise
1.Many disabled people were disenfranchised because of lack of access.
1. بسیاری از معلولین به خاطر نبود (راه) دسترسی (مخصوص معلولین) از حقوق شهروندی محروم شدند.
2
(از امتیاز یا حق ویژهای) محروم کردن (به ویژه حق رأی)
مترادف و متضاد
disfranchise
1.The law disenfranchised some 3,000 voters on the basis of a residence qualification.
1. قانون حدود 3000 رأیدهنده را بر مبنای صلاحیتهای شهروندی (از حق رأی) محروم کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disencumber
disenchantment
disenchanted
disenchant
disembowel
disengage
disengagement
disentangle
disequilibrium
disestablish
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان