Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا کردن
2 . باز کردن (گره و پیچش)
3 . آزاد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to disentangle
/dˌɪsɛntˈæŋɡəl/
فعل گذرا
[گذشته: disentangled]
[گذشته: disentangled]
[گذشته کامل: disentangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا کردن
تفکیک کردن
1.It's not easy to disentangle the truth from the official statistics.
1. تفکیک حقیقت از آمارهای رسمی کار سادهای نیست.
2
باز کردن (گره و پیچش)
3
آزاد کردن
1.He tried to disentangle his fingers from her hair.
1. او سعی کرد انگشتانش را از لای موهای او آزاد کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
disengagement
disengage
disenfranchise
disencumber
disenchantment
disequilibrium
disestablish
disfavor
disfigure
disfigurement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان