[فعل]

to disintegrate

/dɪˈsɪntəˌgreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: disintegrated] [گذشته: disintegrated] [گذشته کامل: disintegrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از هم گسیختن از هم پاشیدن، متلاشی شدن، تکه تکه شدن

  • 1.The spacecraft exploded and disintegrated.
    1. آن سفینه فضایی منفجر و متلاشی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان