[فعل]

to disinter

/ˌdɪsɪntˈɜːr/
فعل گذرا
[گذشته: disinterred] [گذشته: disinterred] [گذشته کامل: disinterred]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نبش قبر کردن

  • 1.His corpse was disinterred and dumped in a pit.
    1. جنازه او نبش قبر شد و در یک چاه انداخته شد.

2 کشف کردن پیدا کردن

  • 1.He has disinterred an important collection of writings.
    1. او مجموعه‌ای مهم از متون را پیدا کرده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان