[فعل]

to disjoint

/dɪsˈdʒɔɪnt/
فعل گذرا
[گذشته: disjointed] [گذشته: disjointed] [گذشته کامل: disjointed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از هم گسستن متلاشی کردن

  • 1.The loss of the area disjointed military plans.
    1. ازدست‌دادن (آن) منطقه برنامه‌های نظامی را متلاشی کرد.
[صفت]

disjoint

/dɪsˈdʒɔɪnt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more disjoint] [حالت عالی: most disjoint]

2 مجزا (ریاضی)

specialized
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان