[فعل]

to disperse

/dɪˈspɜrs/
فعل گذرا
[گذشته: dispersed] [گذشته: dispersed] [گذشته کامل: dispersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پراکنده کردن متفرق ساختن

مترادف و متضاد diffuse scatter separate
  • 1.The high winds and rain dispersed the crowd.
    1. بادهای تند و باران جمعیت را پراکنده ساخت.

2 متفرق شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: متفرق شدن
  • 1.The crowd dispersed quickly.
    1. جمعیت به‌سرعت متفرق شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان