[فعل]

to dispute

/dɪˈspjut/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: disputed] [گذشته: disputed] [گذشته کامل: disputed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ایستادگی کردن

مترادف و متضاد fight quarrel accept
  • 1.Our patriotic soldiers disputed every inch of ground during the battle.
    1. سربازان میهن‌پرست ما در طول نبرد (برای حفظ) هر اینچ از خاک ایستادگی کردند.
  • 2.The losing team disputed the contest up until the final minute of play.
    2. تیم بازنده تا آخرین دقیقه مسابقه ایستادگی کرد.

2 مشاجره کردن مباحثه کردن، مورد جروبحث قرار دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جر و بحث کردن مشاجره کردن

3 انکار کردن مخالفت کردن

  • 1.Few would dispute that travel broadens the mind.
    1. عده کمی این (موضوع) را انکار می‌کنند که مسافرت ذهن را باز می‌کند.
[اسم]

dispute

/dɪˈspjut/
قابل شمارش

4 مشاجره جدل، مباحثه

مترادف و متضاد argument quarrel squabble agreement
  • 1.There was a dispute about which driver caused the accident.
    1. مشاجره‌ای در باب آن که کدام راننده موجب تصادف شد، در جریان بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان