[فعل]

to disqualify

/dɪˈskwɑləˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: disqualified] [گذشته: disqualified] [گذشته کامل: disqualified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سلب صلاحیت کردن محروم کردن

  • 1.A heart condition disqualified him for military service.
    1. یک بیماری قلبی از او برای خدمت سربازی سلب صلاحیت کرد [یک بیماری قلبی، او را از خدمت سربازی محروم [معاف] کرد].
  • 2.The committee disqualified me from the competition.
    2. آن کمیته مرا از مسابقه محروم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان