[فعل]

to dissolve

/dɪˈzɑːlv/
فعل گذرا
[گذشته: dissolved] [گذشته: dissolved] [گذشته کامل: dissolved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 منحل کردن فسخ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زایل کردن منحل کردن
  • 1.The election was announced and parliament was dissolved.
    1. (نتایج) انتخابات اعلام شد و مجلس منحل شد.
  • 2.Their marriage was dissolved in 1999.
    2. ازدواج آنها در سال 1999 فسخ شد.

2 حل شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: حل شدن وارفتن
  • 1.Sugar dissolves in water.
    1. شکر در آب حل می‌شود.

3 حل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: حل کردن
مترادف و متضاد liquefy melt
  • 1.Dissolve the tablet in water.
    1. قرص را در آب حل کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان