[فعل]

to disturb

/dɪˈstɜrb/
فعل گذرا
[گذشته: disturbed] [گذشته: disturbed] [گذشته کامل: disturbed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزاحم شدن آرامش (کسی را) به‌هم زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصدیع دادن مزاحم شدن آویزان شدن
مترادف و متضاد agitate distract interrupt intrude
to disturb somebody/something
مزاحم کسی/چیزی شدن
  • Please don't disturb Georgina, she's trying to do her homework.
    لطفاً مزاحم "جرجینا" نشو، او دارد سعی می‌کند تکالیفش را انجام دهد.

2 نگران کردن مشوش کردن

مترادف و متضاد agitate perturb trouble
to disturb somebody
کسی را نگران کردن
  • We were disturbed by the news that John was in the hospital.
    از این خبر که "جان" در بیمارستان بود، نگران شدیم [از خبر در بیمارستان بودن "جان"، مشوش شدیم].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان