[اسم]

disturbance

/dɪˈstɜrbəns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزاحمت ناآرامی، ناراحتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اختلال اخلال ناآرامی شلوغی
مترادف و متضاد disruption trouble
  • 1.A helicopter landing can cause disturbance to residents.
    1. فرود آمدن یک هلیکوپتر می‌تواند برای ساکنین مزاحمت ایجاد کند.

2 آشوب اغتشاش

  • 1.The police threatened to arrest anyone who caused a disturbance.
    1. پلیس تهدید کرد هر کسی را که موجب آشوب شده است، دستگیر کند.

3 اختلال (روان‌شناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اختلال
مترادف و متضاد disorder
personality disturbance
اختلال شخصیتی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان