[فعل]

to do in

/duː ˈɪn/
فعل گذرا
[گذشته: did in] [گذشته: did in] [گذشته کامل: done in]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتن

informal
  • 1.He was planning to do himself in.
    1. او قصد داشت که خودش را بکشد.

2 آسیب رساندن مجروح کردن

  • 1.He did his back in lifting heavy furniture.
    1. او به‌خاطر بلند کردن اثاثیه سنگین به کمرش آسیب رساند.

3 خسته کردن

informal
  • 1.That walk really did me in.
    1. آن پیاده‌روی واقعاً من را خسته کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان