[اسم]

drop

/drɑːp/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاهش افت، نزول، سقوط

معادل ها در دیکشنری فارسی: افت نزول
مترادف و متضاد decline decrease fall reduction
drop in something (prices/temperature, etc.)
کاهش/افت در چیزی (قیمت‌ها/دما و ...)
  • 1. Fortunately, there's a drop in crime in the city.
    1. خوشبختانه، کاهشی در میزان جرم در شهر وجود دارد.
  • 2. If you want the job, you must be prepared to take a drop in salary.
    2. اگر این کار را می‌خواهی باید آماده پذیرش کاهشی در حقوق باشی.
  • 3. We really welcome a drop in prices.
    3. ما واقعاً از کاهشی در قیمت‌ها استقبال می‌کنیم.
  • 4. We've seen a sharp drop in profits.
    4. ما شاهد افت شدیدی در سود بوده‌ایم.
a dramatic/sharp/significant drop
کاهش چشمگیر/شدید/قابل توجه
  • They reported a significant drop in traffic.
    آن‌ها کاهش قابل توجهی را در ترافیک گزارش کرده‌اند.

2 قطره

معادل ها در دیکشنری فارسی: چکه قطره
مترادف و متضاد dribble driblet sprinkle
a drop of something
یک قطره از چیزی
  • 1. The first drops of rain fell.
    1. اولین قطرات باران باریدند.
  • 2. There were little drops of paint on the kitchen floor.
    2. قطره‌های کوچکی از رنگ، کف آشپزخانه بودند.

3 آب‌نبات

cough drops
آب‌نبات‌های ضدسرفه
  • Use the cough drops three times a day.
    روزی سه بار از آب‌نبات‌های ضدسرفه استفاده کنید.
fruit drops
آب‌نبات‌های میوه‌ای
  • If only he could find something in one of his pockets, a piece of chocolate, a fruit drop or anything.
    کاش می‌توانست در یکی از جیب‌هایش چیزی پیدا کند؛ تکه‌ای شکلات، یک آب‌نبات میوه‌ای یا هر چیزی.

4 ارتفاع فاصله سقوط

مترادف و متضاد descent fall
  • 1.It's a drop of about 50 feet from the top of the cliff.
    1. ارتفاع از بالای صخره حدود 50 پا است.
  • 2.There was a twenty-foot drop onto the stones beneath.
    2. ارتفاعی بیست پایی تا سنگ‌های زیرین وجود دارد.

5 تحویل

مترادف و متضاد delivery
  • 1.Aid agencies are organizing food drops to civilians in the war zone.
    1. ارگان‌های امدادی در حال تدارک تحویل غذا (با چتر) به افراد غیرنظامی در منطقه جنگی هستند.
  • 2.We don't need food drops.
    2. ما به تحویل غذا احتیاجی نداریم.

6 اندکی مقدار کم

مترادف و متضاد bit little small amount
a drop of something
اندکی/مقدار کمی از چیزی
  • 1. Could I have just a drop more milk in my coffee, please?
    1. می‌شود اندکی بیشتر در قهوه‌ام شیر بریزید لطفاً؟
  • 2. Would you like a drop of brandy?
    2. اندکی برندی می‌خواهی؟
[فعل]

to drop

/drɑːp/
فعل گذرا
[گذشته: dropped] [گذشته: dropped] [گذشته کامل: dropped]

7 انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انداختن
مترادف و متضاد fail to hold let fall hold on to lift
to drop something
چیزی را (به/روی زمین) انداختن
  • 1. Be careful not to drop that plate.
    1. حواست باشد که آن بشقاب را (روی زمین) نیندازی.
  • 2. She dropped her keys.
    2. او کلیدهایش را (به زمین) انداخت.

8 رها کردن ترک کردن، دست کشیدن، کنار گذاشتن

مترادف و متضاد abandon desert give up stop
to drop something
چیزی را رها کردن/ترک کردن
  • 1. I dropped German when I was 14.
    1. وقتی 14 ساله بودم از خواندن زبان آلمانی دست کشیدم.
  • 2. Let's drop the formalities—please call me Mike.
    2. بیا این تشریفات را کنار بگذاریم؛ لطفاً من را "مایک" صدا کن.
  • 3. Look, can we just drop it?
    3. ببین، می‌شود این موضوع را رها کنیم؟
to drop the subject
موضوع را رها کردن
  • I think we'd better drop the subject.
    فکر کنم بهتر است این موضوع را رها کنیم.
to drop somebody
کسی را رها کردن/کنار گذاشتن
  • She's dropped most of her old friends.
    او بیشتر دوستان قدیمی‌اش را رها کرده است [کنار گذاشته است].
to drop somebody/something from something
کسی/چیزی را از چیزی کنار گذاشتن
  • She's been dropped from the team because of injury.
    او به‌دلیل آسیب‌دیدگی از تیم کنار گذاشته شده است.

9 کاهش دادن پایین آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کم کردن
مترادف و متضاد decrease diminish lessen reduce increase
to drop something
چیزی را کاهش دادن
  • 1. He dropped his voice to a whisper.
    1. او صدایش را به زمزمه کاهش داد [او صدایش را تا حد زمزمه پایین آورد].
  • 2. We've had to drop our prices because of the recession.
    2. ما مجبور شدیم قیمت‌هایمان را به خاطر رکود اقتصادی کاهش دهیم.
  • 3. You must drop your speed in built-up areas.
    3. باید سرعتت را در مناطق مسکونی کاهش دهی.

10 افتادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افتادن
مترادف و متضاد fall
to drop + adv./prep.
(به/از جایی) افتادن
  • 1. He staggered in and dropped into a chair.
    1. او تلوتلوخوران وارد شد و روی یک صندلی افتاد.
  • 2. His arms dropped limply to his sides.
    2. دست‌هایش با سستی به دو طرفش افتادند.
  • 3. The glass dropped from her hands.
    3. لیوان از دست‌هایش افتاد.
to drop to one's knees
روی زانوهای خود افتادن
  • He dropped to his knees in the mud.
    او در گل، روی زانوهایش افتاد.

11 کاهش یافتن سقوط کردن، پایین آمدن

مترادف و متضاد decline decrease fall increase
  • 1.At last the wind dropped.
    1. بالاخره (سرعت) باد کاهش یافت.
  • 2.His voice dropped to a whisper.
    2. صدایش به [در حد] زمزمه کاهش یافت.
  • 3.The stock dropped 1.5% yesterday.
    3. (ارزش) سهام، دیروز 1.5 درصد کاهش یافت.
  • 4.The temperature has dropped considerably.
    4. دما به‌طور قابل توجهی کاهش یافته است.

12 پیاده کردن رساندن

مترادف و متضاد drop off pick up
to drop somebody/something
کسی/چیزی را پیاده کردن
  • 1. Could you drop me at the station?
    1. می‌توانی من را سر آن ایستگاه پیاده کنی؟
  • 2. Mom dropped me at the school.
    2. مامان مرا به مدرسه رساند.

13 غش کردن (از خستگی)

مترادف و متضاد collapse faint
  • 1.He looked ready to drop.
    1. او به نظر آماده غش کردن بود.
  • 2.She expects everyone to work till they drop.
    2. او انتظار دارد همه تا وقتی که (از خستگی) غش کنند، کار کنند.

14 منتشر کردن (ترانه) بیرون دادن

informal
مترادف و متضاد release
to drop something
چیزی منتشر کردن/بیرون دادن
  • 1. He dropped a new song recently.
    1. او اخیراً یک ترانه جدید منتشر کرد.
  • 2. I'm not ready to drop a new album.
    2. من آماده بیرون دادن یک آلبوم جدید نیستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان