[صفت]

dull

/dʌl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: duller] [حالت عالی: dullest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کسل‌کننده خسته‌کننده، بی‌حال

مترادف و متضاد boring dreary tedious tiresome uninteresting interesting
  • 1.Life is never dull in a big city.
    1. زندگی هرگز در یک شهر بزرگ کسل‌کننده نیست.
  • 2.She is dull like her father.
    2. او مانند پدرش بی‌حال است.

2 خفیف

a dull ache/pain
درد خفیف

3 ابری گرفته

معادل ها در دیکشنری فارسی: گرفته
مترادف و متضاد cloudy overcast
  • 1.It was a dull day.
    1. آن روزی ابری بود.

4 کند (لبه چاقو، تیغ و ...)

  • 1.A dull knife
    1. یک چاقوی کند

5 کدر بی‌نور، کم‌سو، کم‌نور

  • 1.Her eyes were dull.
    1. چشمان او بی‌نور بودند.
  • 2.We could just see a dull glow given off by the fire's last embers.
    2. ما فقط می‌توانستیم روشنایی کم‌سویی که آخرین بارقه‌های آتش ساطع می‌کردند را ببینیم.
dull colors/hair/eyes
رنگ‌ها/مو/چشم کدر

6 کساد راکد

معادل ها در دیکشنری فارسی: کساد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان