Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خالیبودن
2 . خلا
3 . پوچی
4 . بیمعنایی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
emptiness
/ˈɛmptinəs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خالیبودن
تهیبودن
1.The silence and emptiness of the house did not scare her.
1. سکوت و خالیبودن خانه او را نمیترساند.
2.There's a kind of emptiness when you're not around.
2. وقتی تو نیستی، یک جور حس تهیبودن وجود دارد.
2
خلا
فضای خالی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوکی
1.From there she could see the vast emptiness of space.
1. از آنجا او میتوانست خلا وسیع فضا را ببیند.
2.There was an aching emptiness in her heart.
2. یک خلا آزاردهنده در قلبش وجود داشت.
3
پوچی
بیهودگی
1.The emptiness can be devastating and very stressful.
1. پوچی میتواند مخرب و بسیار استرسزا باشد.
2.The passing of time brought a sense of emptiness.
2. گذر زمان حس پوچی به همراه آورد.
4
بیمعنایی
1.He realizes the emptiness of his statement.
1. او متوجه بیمعنایی حرفش میشود.
2.The emptiness of such expectation was obvious to them.
2. بیمعنایی چنین انتظاری برایشان روشن بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
emporium
employment
employer
employee
employed
emptor
empty
empty shell
emu
emu novaehollandiae
کلمات نزدیک
empress
empowerment
empower
emporium
employment agency
empty
empty-handed
ems
emu
emulate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان