[اسم]

emptiness

/ˈɛmptinəs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خالی‌بودن تهی‌بودن

  • 1.The silence and emptiness of the house did not scare her.
    1. سکوت و خالی‌بودن خانه او را نمی‌ترساند.
  • 2.There's a kind of emptiness when you're not around.
    2. وقتی تو نیستی، یک جور حس تهی‌بودن وجود دارد.

2 خلا فضای خالی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوکی
  • 1.From there she could see the vast emptiness of space.
    1. از آن‌جا او می‌توانست خلا وسیع فضا را ببیند.
  • 2.There was an aching emptiness in her heart.
    2. یک خلا آزاردهنده در قلبش وجود داشت.

3 پوچی بیهودگی

  • 1.The emptiness can be devastating and very stressful.
    1. پوچی می‌تواند مخرب و بسیار استرس‌زا باشد.
  • 2.The passing of time brought a sense of emptiness.
    2. گذر زمان حس پوچی به همراه آورد.

4 بی‌معنایی

  • 1.He realizes the emptiness of his statement.
    1. او متوجه بی‌معنایی حرفش می‌شود.
  • 2.The emptiness of such expectation was obvious to them.
    2. بی‌معنایی چنین انتظاری برایشان روشن بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان