[فعل]

to etch

/etʃ/
فعل گذرا
[گذشته: etched] [گذشته: etched] [گذشته کامل: etched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حکاکی کردن نقش اندازی کردن بر فلز و شیشه

  • 1.a glass tankard with his initials etched on it
    1. آبجوخوری شیشه ای که با اول اسمش حکاکی شده بود
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان