Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تبادل
2 . دانشجوی تبادلی
3 . (تبادل) ارز
4 . محل تبادل (محصول، سهام، ارز و ...)
5 . بازدید تبادلی
6 . مبادله کردن
7 . تعویض کردن (کالا)
8 . تبدیل کردن (پول)
9 . ردوبدل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
exchange
/ɪksˈtʃeɪndʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تبادل
عوض، رد و بدل، تعویض
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تبادل
تعویض
رد و بدل
معاوضه
عوض
مبادله
مترادف و متضاد
interchange
trade
traffic
in exchange
در عوض
I'll type your report if you'll babysit in exchange.
من مقالهات را تایپ میکنم، اگر تو در عوض از بچه نگهداری کنی.
in exchange for something
در عوض چیزی
Would you like my old TV in exchange for this camera?
تلویزیون قدیمی من را در عوض این دوربین میخواهی؟
an exchange of glances/insults/information...
تبادل نگاه/توهین/اطلاعات و...
an exchange of political prisoners
تبادل زندانیهای سیاسی
fair exchange
تبادل منصفانه
Four of my cassettes for your Madonna CD is a fair exchange.
چهار تا از کاستهای من در عوض سیدی مادونای تو یک تبادل منصفانه است.
2
دانشجوی تبادلی
1.Debbie purchased several kimonos during her year as an exchange student in Japan.
1. دبی در یک سال تحصیلش در ژاپن به عنوان یک دانشجوی تبادلی، چندین کیمونو خرید.
2.Tom is an exchange student.
2. "تام" یک دانشجوی تبادلی است.
3
(تبادل) ارز
exchange facilities
تسهیلات ارزی
Most capital cities have extensive exchange facilities.
اکثر پایتختها تسهیلات ارزی گستردهای دارند.
currency exchange
تبادل ارز
We have seen wide fluctuations in rates of currency exchange this year.
ما امسال نوسانهای گستردهای در نرخ تبادل ارز داشتیم.
exchange rate/rate of exchange
نرخ تبادل ارز
What's the current exchange rate between the dollar and the euro?
نرخ تبادل ارز کنونی بین دلار و یورو چیست؟
foreign exchange
ارز خارجی
our largest source was foreign exchange.
بزرگترین منبع ما ارز خارجی بود.
an exchange market
بازار ارز
1. The dollar is expected to fall in the foreign exchange markets.
1. انتظار میرود که دلار در بازار ارز خارجی پایین بیاید.
2. To do so they go to the foreign exchange market as demanders of yen.
2. آنها برای انجام این کار، به عنوان طلبکنندگان "ین" به بازار ارز خارجی میروند.
4
محل تبادل (محصول، سهام، ارز و ...)
صرافی
1.We lost our money in the London Stock Exchange
1. ما در صرافی سهام لندن پولمان را از دست دادیم.
5
بازدید تبادلی
گردش تبادلی
1.Nick went on the French exchange.
1. "نیک" به بازدیدی تبادلی به فرانسه رفت.
2.Our school does an exchange with a school in France.
2. مدرسه ما با مدرسهای در فرانسه بازدید تبادلی انجام میدهد.
[فعل]
to exchange
/ɪksˈtʃeɪndʒ/
فعل گذرا
[گذشته: exchanged]
[گذشته: exchanged]
[گذشته کامل: exchanged]
صرف فعل
6
مبادله کردن
تجارت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مبادله کردن
مترادف و متضاد
barter
interchange
trade
1.He finally leaned to exchange.
1. او بالاخره تجارتکردن را یاد گرفت.
2.The firm has just exchanged contracts on a nine-acre site.
2. شرکت بهتازگی قراردادهایی برای آن زمین 9 جریبی مبادله کردهاست.
7
تعویض کردن (کالا)
عوض کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعویض کردن
معاوضه کردن
to exchange A for B
(آ) را با (ب) عوض کردن
1. Could I exchange this shirt for a larger size?
1. میتوانم این پیراهن را با (پیراهن) سایز بزرگتر عوض کنم؟
2. It's traditional for the two teams to exchange shirts after the game.
2. سنت این است که دو تیم بعد از بازی، لباسهایشان را با هم عوض کنند.
8
تبدیل کردن (پول)
to exchange money
پول تبدیل کردن
1. Can I exchange some money, please?
1. میتوانم پولم را تبدیل کنم، لطفاً؟
2. Where can I exchange my American money for foreign money?
2. کجا میتوانم پول آمریکاییام را به پول خارجی تبدیل کنم؟
9
ردوبدل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاخت زدن
عوض و بدل کردن
to exchange something
چیزی ردوبدل کردن
Everyone in the group exchanged email addresses.
همه در گروه آدرس ایمیل ردوبدل کردند.
to exchange something with somebody
چیزی با کسی ردوبدل کردن
1. I shook hands and exchanged a few words with the manager.
1. من دست دادم و چند کلمه با او ردوبدل کردم.
2. She enjoyed exchanging messages with him.
2. او از ردوبدل کردن پیام با او لذت میبرد.
to exchange ideas/news/information
ایده/خبر/اطلاعات ردوبدل کردن
we need to exchange ideas and information.
ما باید ایده و اطلاعات را ردوبدل کنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
excessiveness
excessively
excessive
excesses
excess baggage
exchange money
exchange rate
excise
excise duty
excitable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان