[اسم]

expatriate

/ˌeksˈpeɪtriət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مهاجر

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیگانه تبعه بیگانه
مترادف و متضاد exile
  • 1.American expatriates in Paris
    1. مهاجرین آمریکایی در پاریس
  • 2.My family lived as expatriates in Hong Kong before I was born.
    2. خانواده من قبا از به دنیا آمدن من به عنوان مهاجر در هنگ کنگ زندگی می کردند.
[فعل]

to expatriate

/ˌeksˈpeɪtriət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: expatriated] [گذشته: expatriated] [گذشته کامل: expatriated]

2 تبعید کردن از کشور اخراج کردن

مترادف و متضاد deport exile
  • 1.a corrupt dictator who had been expatriated from his country.
    1. دیکتاتور فاسدی که از کشورش اخراج شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان