[فعل]

to expect

/ɪkˈspekt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: expected] [گذشته: expected] [گذشته کامل: expected]

1 انتظار داشتن توقع داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انتظار داشتن توقع داشتن متوقع بودن
مترادف و متضاد assume call for presume require suppose
to expect something/somebody
انتظار چیزی را داشتن
  • We are expecting a rise in food prices this month.
    ما این ماه انتظار افزایشی در قیمت‌های مواد غذایی داریم.
to expect something from somebody/something
از کسی/چیزی انتظار چیزی داشتن
  • Don't expect sympathy from me!
    از من انتظار همدردی نداشته باش!
to expect something of somebody/something
از کسی/چیزی انتظار چیزی داشتن
  • That's not the sort of behavior I expect of you!
    این طرز رفتاری نیست که من از تو انتظار دارم!
to expect to do something
انتظار انجام کاری را داشتن
  • He didn't expect to see me.
    او انتظار دیدن مرا نداشت.
to expect somebody/something to do something
از کسی/چیزی انتظار انجام کاری را داشتن
  • 1. Do you really expect me to believe you?
    1. واقعاً از من انتظار داری که حرفت را باور کنم؟
  • 2. House prices are expected to rise sharply.
    2. انتظار می‌رود قیمت‌های خانه به‌سرعت افزایش یابند.
  • 3. I didn't expect him to become a successful writer.
    3. من انتظار نداشتم او نویسنده موفقی شود.
to expect that…
انتظار داشتن اینکه...
  • Many people were expecting (that) the peace talks would break down.
    بسیاری از افراد انتظار داشتند که مذاکرات صلح با شکست روبه‌رو شود.
It is expected that ...
انتظار می‌رود که ...
  • It is expected that the report will suggest some major reforms.
    انتظار می‌رود که آن گزارش اصلاحات مهمی را پیشنهاد دهد.

2 باردار بودن بچه دنیا آوردن

informal
مترادف و متضاد be pregnant
to be expecting (a baby/child)
باردار بودن/بچه به دنیا آوردن
  • His wife was expecting again.
    همسر او دوباره باردار بود.

3 منتظر بودن

مترادف و متضاد await wait
to expect somebody/something (a visit/call/letter, etc.)
منتظر کسی/چیزی (ملاقات/تماس/نامه و ...) بودن
  • 1. Are you expecting visitors?
    1. آیا منتظر مهمان هستی؟
  • 2. We were expecting him yesterday.
    2. ما دیروز منتظر او بودیم.
to expect somebody to do something
منتظر انجام کاری توسط کسی بودن
  • We were expecting him to arrive yesterday.
    ما دیروز منتظر رسیدن او بودیم.

4 گمان کردن فکر کردن

مترادف و متضاد guess imagine presume suppose think
  • 1.“Are you going out tonight?” “I don't expect so.”
    1. «امشب بیرون می‌روی؟» «گمان نمی‌کنم.»
  • 2.“Who's eaten all the cake?” “Tom, I expect/I expect it was Tom.”
    2. «چه کسی تمام کیک را خورده است؟» «"تام"، گمان کنم/گمان می‌کنم که "تام" بود.»
  • 3.“Will you be late?” “I expect so.”
    3. «دیر خواهی کرد؟» «گمان می‌کنم.»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان