[اسم]

farm

/fɑːrm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزرعه

معادل ها در دیکشنری فارسی: مزرعه آب و گل
مترادف و متضاد field grassland pasture ranch range
a farm worker/laborer
یک کارگر مزرعه
farm buildings/machinery
ساختمان‌ها/ماشین‌آلات مزرعه
to live/work on a farm
در مزرعه زندگی/کار کردن
  • She works on the family farm.
    او در مزرعه خانوادگی کار می‌کند.
a trout/cow/pig ... farm
مزرعه (پرورش) قزل‌آلا/گاو/خوک و...
farm animals
حیواناتِ مزرعه
کاربرد واژه farm به معنای مزرعه
واژه farm به معنای "مزرعه" به زمینی نسبتاً پهناور و ساختمان‌هایی که آنجا قرار دارند، گفته می‌شود که در آن محصول کشاورزی می‌کارند یا حیوانات اهلی پرورش می‌دهند. مثلاً:
"a 200-hectare farm" (یک مزرعه 200 هکتاری)
واژه farm به مکانی که حیواناتی نظیر ماهی، خوک و حیوانات دیگر نگهداری می‌شوند، نیز گفته می‌شود که معمولاً به آن "پرورش" می‌گویند. مثلاً:
"a pig farm" (پرورش خوک)
"a fish farm" (پرورش ماهی)
[فعل]

to farm

/fɑːrm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: farmed] [گذشته: farmed] [گذشته کامل: farmed]

2 زراعت کردن کشاورزی کردن، دام پروری کردن، پرورش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زراعت کردن
مترادف و متضاد cultivate
  • 1.he has farmed for years.
    1. او سال هاست که زراعت می کند.
to farm something
چیزی پرورش دادن
  • They farm dairy cattle.
    آنها گاو شیرده پرورش می‌دهند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان