[اسم]

fellow

/ˈfeloʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرد (عامیانه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پسر مرد
مترادف و متضاد guy man
  • 1.He seems like a nice fellow.
    1. او به نظر مرد خوبی می‌آید [است].
[صفت]

fellow

/ˈfeloʊ/
غیرقابل مقایسه

2 هم- [صفت نمایش اشتراک و تعلق به گروه]

  • 1.Roger and his fellow workers are to go on strike.
    1. "راجر" و هم‌کارانش قصد دارند اعتصاب کنند.
کاربرد صفت fellow
صفت fellow به توصیف چیز هایی می پردازد که ویژگی های مشترکی دارند و یا به گروه مشترکی تعلق دارند. برای مثال:
"Their fellow citizens" (هم شهری هایشان )
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان