Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بارور کردن (زیست شناسی)
2 . حاصلخیز کردن (زمین)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fertilize
/ˈfɜrtəˌlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: fertilized]
[گذشته: fertilized]
[گذشته کامل: fertilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بارور کردن (زیست شناسی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بارور ساختن
1.The eggs were fertilized during the breeding season.
1. تخمها طی فصل جفتگیری بارور شدند.
to fertilize an egg
بارور کردن یک تخمک
2
حاصلخیز کردن (زمین)
کود دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بارور ساختن
کود دادن
1.The field is ploughed up and fertilized.
1. آن زمین شخم زده و حاصلخیز شدهاست [کود داده شدهاست].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fertile
ferryboat
ferry
ferrule
ferret out
fertilized egg
fertilizer
fervently
festival of lights
festivity
کلمات نزدیک
fertilization
fertility
fertile
ferryboat
ferry boat
fertilizer
fervent
fervid
fervor
fester
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان