[فعل]

to fertilize

/ˈfɜrtəˌlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: fertilized] [گذشته: fertilized] [گذشته کامل: fertilized]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بارور کردن (زیست شناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بارور ساختن
  • 1.The eggs were fertilized during the breeding season.
    1. تخم‌ها طی فصل جفت‌گیری بارور شدند.
to fertilize an egg
بارور کردن یک تخمک

2 حاصلخیز کردن (زمین) کود دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بارور ساختن کود دادن
  • 1.The field is ploughed up and fertilized.
    1. آن زمین شخم زده و حاصلخیز شده‌است [کود داده شده‌است].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان