Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . امور مالی
2 . تأمین مالی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
finance
/fəˈnæns/
قابل شمارش
[جمع: finances]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
امور مالی
مترادف و متضاد
banking
economics
funds
money matters
1.Mrs. Giles recruited a lawyer to handle her finances.
1. خانم "گیلس" وکیلی برای رسیدگی به امور مالیاش استخدام کرد.
2.The new employee boasted of his skill in finance.
2. کارمند جدید، به مهارت خود در امور مالی میبالید.
[فعل]
to finance
/fəˈnæns/
فعل گذرا
[گذشته: financed]
[گذشته: financed]
[گذشته کامل: financed]
صرف فعل
2
تأمین مالی کردن
حمایت مالی کردن، سرمایهگذاری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرمایهگذاری کردن
مترادف و متضاد
back
endow
fund
guarantee
1.The building project will be financed by the government.
1. این پروژه ساختمان توسط دولت تأمین مالی شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
finals
finally
finalize
finalist
finale
financial
financial analysis
financial analyst
financial controller
financial guarantee
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان