[صفت]

fine

/fɑɪn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: finer] [حالت عالی: finest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خوب زیبا، مرغوب

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوب نیکو نکو
مترادف و متضاد acceptable beautiful excellent good bad cheap common ugly
  • 1.You can see a fine view of the river from the balcony.
    1. از بالکن می‌توانی چشم‌انداز خوبی از رودخانه ببینی.
to feel/be/seem fine
خوب بودن، احساس خوبی کردن
  • 1. "How are you?" "I'm fine, thanks."
    1. «حالت چطور است؟» «من خوبم، ممنون.»
  • 2. I felt terrible last night but I feel fine this morning.
    2. من دیشب احساس بدی داشتم، اما امروز صبح احساس خوبی دارم.
fine performance/actor/workmanship
اجرا/بازیگر/کیفیت ساخت خوب
  • 1. He gave a very fine performance.
    1. او یک اجرای خیلی خوب ارائه داد.
  • 2. She's a fine actor.
    2. او بازیگر خوبی است.
fine clothes
لباس مرغوب [باکیفیت]
  • She always wears fine clothes.
    او همیشه لباس‌های مرغوب می‌پوشد.
کاربرد صفت fine به معنای خوب
صفت fine در حالت کلی به هرچیزی که از کیفیت مطلوبی برخوردار باشد و قابل قبول باشد اطلاق می‌گردد. مثلا:
".He gave a very fine performance" (او یک اجرای خیلی خوب ارائه داد.)
صفت fine برای توصیف وضعیت سلامتی نیز به‌کار می‌رود. مثلا:
"".How are you?" "I'm fine, thanks"" («حالت چطور است؟» «من خوبم، ممنون.»)
از صفت fine گاهی برای بیان اینکه از چیزی راضی هستید یا اینکه چیزی راضی‌کننده بوده یا اینکه به چیزی نیاز ندارید استفاده می‌کنیم. مثلا:
".You go on without me. I'll be fine" (شما بدون من بروید. من چیزیم نمی‌شود [من به چیزی نیاز ندارم.])
"‘Can I get you another drink?’ ‘No, thanks. I'm fine" («می‌توانم یک نوشیدنی دیگر برایتان بیاورم؟» «نه ممنون. من لازم ندارم.»)
صفت fine معنای "زیبا" و "خوش‌منظره" هم می‌دهد. مثلا:
".You can see a fine view of the river from the balcony" (از بالکن می‌توانی چشم‌انداز خوبی از رودخانه ببینی.)
"a fine-looking woman" (یک خانم زیبا)

2 نازک ظریف

معادل ها در دیکشنری فارسی: نازک ظریف
مترادف و متضاد thin thick
  • 1.Fine needles are inserted in the arm.
    1. سوزن‌های نازک به بازو وارد [زده] می‌شود.
  • 2.I have very fine hair.
    2. موهای بسیار ظریفی دارم.

3 ریز (بسیار) کوچک

مترادف و متضاد light narrow thin
  • 1.Salt is finer than sugar.
    1. نمک از شکر ریزتر است.

4 مطلوب مساعد، آفتابی

مترادف و متضاد fair sunny
  • 1.If it’s fine tomorrow we’ll go out.
    1. اگر فردا (هوا) مطلوب باشد، بیرون خواهیم رفت.
fine weather
هوای مساعد
  • Enjoy this fine weather.
    از این هوای مطلوب لذت ببر.
[حرف ندا]

fine

/fɑɪn/

5 بسیار خوب! موافقم!، باشه!

مترادف و متضاد ok
  • 1."I'll leave this here, OK?" "Fine!"
    1. "من این را اینجا می‌گذارم، باشه؟" "باشه!"
  • 2."Should we meet at 8 o'clock?" "Fine!"
    2. «همدیگر را ساعت 8 ببینیم؟» «باشه!»
کاربرد حرف ندای fine به معنای باشه!
حرف ندای fine به معنای "باشه!" زمانی استفاده می‌شود که می‌خواهیم به کسی بگوییم یک عمل، پیشنهاد یا تصمیم قابل قبول است.
[اسم]

fine

/fɑɪn/
قابل شمارش

6 جریمه غرامت

معادل ها در دیکشنری فارسی: جریمه
مترادف و متضاد charge fare fee amend award
a heavy fine
یک جریمه سنگین
  • Offenders will be liable to a heavy fine.
    مجرمین موظف به پرداخت یک جریمه سنگین خواهند بود.
to face fine
جریمه شدن
  • Under the new law, motorists face fines of up to £1,000.
    طبق قانون جدید، رانندگان با جرایمی تا 1000 پوند مواجه خواهند شد.
to pay in fine
جریمه پرداخت کردن
  • She has already paid over $2,000 in fines.
    او تاکنون بیش از 2000 دلار جریمه پرداخت کرده است.
a parking fine
جریمه پارک غیرقانونی
  • I've paid all my parking fines.
    من تمام جرایم پارک‌های غیرقانونی‌ام پرداخت کرده‌ام.
کاربرد واژه fine به معنای جریمه
واژه fine به معنای "جریمه" به مبلغی پول گفته می‌شود که به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین باید پرداخت شود. مثلا:
"a parking fine" (جریمه پارک غیرقانونی)
[فعل]

to fine

/fɑɪn/
فعل گذرا
[گذشته: fined] [گذشته: fined] [گذشته کامل: fined]

7 جریمه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جریمه کردن نقره داغ کردن
مترادف و متضاد penalize punish give release
fine somebody (for something/for doing something)
کسی را (برای چیزی/انجام کاری) جریمه کردن
  • 1. Any company found to be breaking these rules will be heavily fined.
    1. هر شرکتی که مشخص شود این قوانین را زیر پا گذاشته است، مبلغ سنگینی جریمه خواهد شد.
  • 2. She was fined for speeding.
    2. او به خاطر سرعت غیرمجاز جریمه شد.
fine somebody something (for something/for doing something)
کسی را (برای چیزی/انجام کاری) مبلغی جریمه کردن
  • The company was fined £20,000 for breaching safety regulations.
    شرکت بابت نقض قوانین ایمنی 20 هزار پوند جریمه شد.
کاربرد فعل fine به معنای جریمه کردن
فعل fine به معنای "جریمه کردن" یعنی کسی را به عنوان جریمه قانونی و رسمی وادار به پرداخت پول کنید. مثلا:
"She was fined for speeding" (او به خاطر سرعت غیرمجاز جریمه شد.)
"Any company found to be breaking these rules will be heavily fined" (هر شرکتی که فهمیده شود این قوانین را زیرپا گذاشته است مبلغ سنگینی جریمه خواهد شد.)
[قید]

fine

/fɑɪn/
غیرقابل مقایسه

8 خوب مناسب، کافی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوب مستطاب
مترادف و متضاد well badly
to do/go fine
خوب پیش رفتن
  • 1. "How did your exam go?" "It went fine, I think."
    1. «امتحانت چطور پیش رفت؟» «خوب بود، فکر کنم.»
  • 2. Keep going like that—you're doing fine.
    2. همینطور ادامه بده؛ داری خوب عمل می‌کنی.
to suit somebody fine
برای کسی مناسب بودن
  • That arrangement suits me fine.
    آن توافق برای من مناسب است.
to do somebody fine
برای کسی کافی بودن
  • An omelette will do me fine.
    یک املت برای من کافی است.
کاربرد قید fine به معنای خوب
قید fine به معنای "خوب" قیدی غیررسمی و محاوره‌ای است و به افعالی اطلاق می‌شود که قابل قبول باشند و در کیفیت خوبی انجام شوند. مثلا:
".Things were going fine until you showed up" (اوضاع داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه تو پیدایت شد.)
".Keep going like that—you're doing fine" (همینطور ادامه بده؛ داری خوب عمل می‌کنی.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان