[اسم]

flag

/flæg/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرچم

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیرق پرچم درفش علم لوا
مترادف و متضاد banner ensign pendant
  • 1.the Brazilian flag
    1. پرچم برزیل
[فعل]

to flag

/flæg/
فعل ناگذر
[گذشته: flagged] [گذشته: flagged] [گذشته کامل: flagged]

2 ضعیف شدن سست شدن

مترادف و متضاد droop grow tired tire weaken
  • 1.His strength flagged toward the end of the race.
    1. نیروی او در پایان مسابقه [در لحظات پایانی مسابقه] ضعیف شد.
  • 2.yesterday he was flagged so he got some rest.
    2. دیروز او سست شده بود، بنابراین کمی استراحت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان