[صفت]

flabbergasted

/ˈflæbərɡæstɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more flabbergasted] [حالت عالی: most flabbergasted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مات و مبهوت انگشت به دهان

مترادف و متضاد astounded
  • 1.Friends were flabbergasted by the news that they’d split up.
    1. دوستان از شنیدن خبر اینکه آنها جدا شدند، انگشت به دهان ماندند.
  • 2.She was too flabbergasted to speak.
    2. او مات و مبهوت‌تر از آن بود که بتواند حرف بزند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان