[اسم]

flank

/flæŋk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پهلو (حیوان یا انسان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: جناح جنب خاصره
مترادف و متضاد side
  • 1.She patted the horse’s flank.
    1. او پهلوی اسب را نوازش کرد.

2 دامنه جناح، طرف

  • 1.The sun lit up the western flank of the hill.
    1. خورشید دامنه غربی تپه را روشن کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان