Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مزه
2 . ادویه اضافه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
flavor
/ˈfleɪ.vər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مزه
طعم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
طعم
مترادف و متضاد
savor
taste
1.We sell 32 different flavors of ice cream.
1. ما 32 طعم مختلف از بستنی میفروشیم.
to add/give flavor
طعم دادن/بخشیدن
The tomatoes give extra flavor to the sauce.
گوجهها طعم اضافه به سس میبخشند.
to bring out the flavor
طعم چیزی را بیشتر کردن [برجسته کردن]
Add a little salt to bring out the flavor of the herbs.
کمی نمک اضافه کن که مزه گیاهان را بیشتر میکند.
to have flavor
مزه داشتن
My fish was delicious but Juan's beef had almost no flavor.
ماهی من خوشمزه بود اما گوشت "جوان" تقریبا مزهای نداشت.
[فعل]
to flavor
/ˈfleɪ.vər/
فعل گذرا
[گذشته: flavored]
[گذشته: flavored]
[گذشته کامل: flavored]
صرف فعل
2
ادویه اضافه کردن
طعم دادن
to flavor something with something
چیزی را با چیزی طعم دار کردن
We flavored the cookies with cinnamon.
ما کلوچهها را با دارچین طعم دار کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
flaunt
flatworm
flatware
flattop
flattering
flavor of the month
flavor potting
flavorless
flavorlessness
flawed
کلمات نزدیک
flautist
flaunt
flatworm
flatulent
flatulence
flavored
flavorful
flavoring
flaw
flawed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان