[فعل]

to flunk

/flʌŋk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: flunked] [گذشته: flunked] [گذشته کامل: flunked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رد شدن (در امتحان) افتادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رفوزه شدن
informal
  • 1.I flunked math in second grade.
    1. من ریاضی کلاس دوم را افتادم.

2 انداختن (دانشجو و...) رد کردن

  • 1.She's flunked 13 of the 18 students.
    1. او 13 نفر از 18 دانشجو را انداخته است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان