[فعل]

to fob off

/fɑːb ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: fobbed off] [گذشته: fobbed off] [گذشته کامل: fobbed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (کالایی را) به کسی انداختن قالب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انداختن
  • 1.They tried to fob me off with a cheap camera.
    1. آنها سعی کردند یک دوربین بی‌کیفیت را به من بیندازند.

2 گول زدن فریب دادن

  • 1.Don't let him fob you off with more excuses.
    1. اجازه نده او تو را با بهانه‌های بیشتر فریب دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان