[فعل]

to foil

/fɔɪl/
فعل گذرا
[گذشته: foiled] [گذشته: foiled] [گذشته کامل: foiled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خنثی کردن دفع کردن، مانع شدن

مترادف و متضاد defeat frustrate thwart assist
  • 1.a brave policewoman foiled the armed robbery.
    1. یک افسر پلیس (زن) شجاع مانع سرقت مسلحانه شد [سرقت مسلحانه را خنثی کرد].
[اسم]

foil

/fɔɪl/
غیرقابل شمارش

2 زرورق فویل

  • 1.Wrap the meat in foil and put it in the oven.
    1. گوشت را در فویل بپیچد و آن را در فر بگذارید.

3 فلوره (نوعی شمشیر مخصوص شمشیربازی) فویل

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان