[فعل]

to foist

/fɔɪst/
فعل گذرا
[گذشته: foisted] [گذشته: foisted] [گذشته کامل: foisted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحمیل کردن به قالب کردن

مترادف و متضاد pass off slyly
  • 1.The title for her novel was foisted on her by the publishers.
    1. عنوان کتاب توسط انتشاراتی ها به او تحمیل شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان