[فعل]

to frisk

/frɪsk/
فعل گذرا
[گذشته: frisked] [گذشته: frisked] [گذشته کامل: frisked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازرسی بدنی کردن

  • 1.We were frisked at the airport.
    1. ما در فرودگاه بازرسی بدنی شدیم.

2 جست‌وخیز کردن ورجه‌ورجه کردن

مترادف و متضاد gambol skip
  • 1.Lambs frisked in the fields.
    1. بره‌ها در مزارع ورجه‌ورجه می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان