Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جلو
2 . نما (ساختمان)
3 . کرانه (رودخانه و ...)
4 . جبهه (جنگ)
5 . جلو
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
front
/frʌnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جلو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیش
جلو
مترادف و متضاد
anterior
forepart
back
rear
in front of something/somebody
جلوی چیزی/کسی
1. Please don't use bad language in front of the children.
1. لطفا جلوی بچهها از زبان بد استفاده نکن.
2. There's parking in front of the hotel.
2. جلوی هتل پارکینگ هست.
at the front
جلو
He was standing right at the front.
او درست (آن) جلو ایستاده بود.
the front of something
جلوی چیزی
The front of the museum is very impressive.
جلوی موزه بسیار تحسینبرانگیز است.
on the front of something
جلوی چیزی
1. There was coffee on the front of his shirt.
1. جلوی پیراهنش قهوه ریخته بود.
2. You need to write the address clearly on the front of the envelope.
2. شما باید آدرس را بهطور واضح جلوی پاکت نامه بنویسید.
2
نما (ساختمان)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نما
the west/north/south/east... front
نمای غربی/شمالی/جنوبی/شرقی و...
the west front of the cathedral
نمای غربی کلیسای جامع
3
کرانه (رودخانه و ...)
4
جبهه (جنگ)
خط مقدم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جبهه
[صفت]
front
/frʌnt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: further front]
[حالت عالی: furthest front]
5
جلو
جلویی، پیشین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیش
پیشین
جلو
جلویی
1.the front door
1. درب جلو
2.The front runner was thirty meters ahead of her nearest competitor.
2. دونده جلویی، سی متر از نزدیک ترین رقیبش جلو تر بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
frond
from time to time
from then on
from the point of view of
from the horse's mouth
front bench
front desk
front door
front line
front page
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان