Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (با چیزی) ور رفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fudge around
/fʌʤ əˈraʊnd/
فعل ناگذر
[گذشته: fudged around]
[گذشته: fudged around]
[گذشته کامل: fudged around]
صرف فعل
1
(با چیزی) ور رفتن
دستکاری کردن
informal
1.Stop fudging around with the TV.
1. اینقدر با تلویزیون ور نرو.
تصاویر
کلمات نزدیک
fudge
fuddy-duddy
fuck
fuchsia
ftse index
fuel
fuel cell
fuel injection
fuel oil
fuel rod
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان